دعای مادر
صورتش را تا کنار گوش او جلو آورد. با صدایی مهربان،آرام گفت:«عزیزم، میوه دلم، امیرعلی، نمی خوای چشاتو بازکنی؟ پسرم نمی خوای که مادرتو نا امید کنی؟» مدتی بود هر روز بالای سر پسرش می ایستاد، دعا و قرآن خوانده، گریه کرده و با او حرف می زد. آن شب داخل خانه تنها نشسته بود و با چشمانی بارانی دعا می خواند و می گفت:«خدایا پسرمو از تو میخوام.» غیر از صدای جغدی که چند شبی حال و هوای خواندن به سرش زده بود، صدایی شنیده نمی شد. با صدای تلفن دلش ریخت. قبل از اینکه گوشی را بردارد سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت:«خدایا می شه خبر به هوش اومدن پسرم باشه.» بسم الله گفت و گوشی را برداشت. برادر شوهرش بود. سلام کرد. حرف را داخل دهانش می چرخاند. نمی دانست چه بگوید. گفت:« زن داداش، می دونی داداشم برگه اهداء عضو امیرعلی رو امضاء کرده، بعد از این همه وقت امروز دکترا به این نتیجه رسیدن…» دل توی دلش نبود. حرفش را قطع کرد و گفت:«به چه نتیجه ای رسیدن. خدای نکرده خبر بدی شده؟ زود بگو.» برادر شوهرش ادامه داد:«هول نکنیا ولی دیگه باید با امیرعلی خداحافظی کنی فردا صبح قراره با هلیکوپتر ببرنش استان برا اهداء عضو.»تا این حرف را شنید، بلند داد زد:«نه!!!! اشتباه می کنی. دکترام اشتباه می کنن. پسرم خوب می شه.» و گوشی را محکم روی تلفن کوبید.
به حیاط رفت. سجاده اش را زیر آسمان، روی زمین پهن کرد. چادر نمازش را سر کرد. نمازی برای سلامتی امام زمان _عجل الله تعالی فرجه الشریف_ و نمازی برای سلامتی پسرش خواند. روی سجاده نشست. آرام آرام قطره های بلورین اشک گونه های چروکیده اش را شستشو داده و پایین آمدند تا روی سجاده ریختند. دستانش را به طرف آسمان به دعا بلند کرد. با صدایی لرزان خدا را خطاب قرار داد:«خدایا مگه نگفتی دعای مادر در حق فرزندش مستجابه. حالا من در حق فرزندم دعا می کنم. خدایا سلامتیشو بهش برگردون.» خورشید آرام آرام از پشت کوه ها بالا آمد. گریه ها و دعاهای شبانه ناتوانش کرد. گرمای خورشید را در آغوش گرفت و به خواب رفت. با صدای تلفن از جا پرید.
با سرعت وارد اتاق شد و گوشی را برداشت. این دفعه صدای لرزان شوهرش خواب را از سرش پراند. گفت:«چی شده؟» شوهرش بریده بریده در حالی که بغض راه گلویش را گرفته بود؛ گفت:«امیر … امیرعلی … امیر …» گفت:«مرد نصفه جونم کردی. چی شده؟» شوهرش کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت:«دکترا وقتی میخواستن امیرعلیو برا اهداء عضو ببرن یه بار دیگه معاینه اش کردن و گفتن مردمک چشاش حرکت داره و برنامه اهداء کنسل شد.»