حجاب برتر
مختلط نشستن زن و مرد رسم مهمانیهای فامیلیشان بود. همه با هم مثل خواهر و برادر راحت بودند. زنها لباسهای محلی رنگارنگ میپوشیدند و رنگ تیره را بد یمن میدانستند. چند ماه از شروع کلاس قرآنش گذشته بود. به سوره نور رسیدند. استادشان درباره چادر و محفوظ بودن با آن از دید نامحرمان صحبت کرد و گفت:« نامحرم، نامحرمه فامیل و غریبه نداره.» خیلی دوست داشت در مهمانیهایشان چادر سر کند. دلش را به دریا زد. هرچه مادرش گفت:«دختر فامیل برامون حرف در میارن.» گوشش بدهکار نبود. چادر را سر کرد و به مهمانی رفت. به همه مردهای فامیل برخورد. گفتند:«مگه ما بد چشمیم یا به دخترتون نظر داریم که چادر سر کرده.» هر چه خواست به آنها بفهماند:«چادر حجاب برتره. من دوستش دارم و به عنوان حجاب جدیدم انتخابش کردم و به افکار و اعتقادات شما کار ندارم.» فایده نداشت. دفعه بعد مجبور شد مثل قبل بدون چادر به مهمانی برود؛ امّا با یک روسری خیلی بلند و بعد از مدتی توانست به هدفش برسد، بدون اینکه به کسی بر بخورد.