خانم آقا
«…میتوانم بخوانم؟بله. مدرسه نرفته ام؛ امّا کلاس قرآن رفته ام. صبر کنید کتابم را باز کنم. خانم جان، خدا خیرتان بدهد که به ما بیسوادها می خواهید خواندن و نوشتن بیاموزید. پدرم قبل از انقلاب اجازه بیرون رفتن از خانه را نمی داد. اگر می فهمید پایمان را از خانه بیرون گذاشته ایم یا حبسمان می کرد…
کجا؟ خانه ما هر دو طرف حیاط، پنج اتاق داشت. شما در تهران بزرگ شده اید؟ پس همچین خانه هایی ندیده اید. خانه های قدیم ما هم اکثراً در تقسیم ارث فروخته و با خاک یکی شد. الان تا دلتان بخواهد آپارتمان در شهر داریم، با خانه های قوطی کبریتی. تک و توک خانه های تاریخی به شکل قدیمش باقی مانده است. پدرم یکی از اتاق ها را برای حبس گذاشته بود. گاهی هم که دلش از جای دیگری پر بود کارمان از حبس می گذشت. پدرم کمربندش را باز کرده و تا می خورد ما را زیر دست و پایش سیاه می کرد. البته ما هرگز نمی گذاشتیم کار به اینجاها بکشد. تعجب نکنید. ما هم فوت و فن کارمان را بلد بودیم. چادرم را پشت در، داخل راهرو ورودی خانه پنهان می کردم. ساعت رفت و برگشت پدرم را داشتم. سر ساعت می رفتم و سر ساعت بر می گشتم.آن زمان ها فقط خانم آقا به همه اهل محل قرآن می آموخت. از زمانی که ازدواج کردم دیگر ازش خبر ندارم. اگر زنده است خدا سلامتیش بدهد و اگر مرده است …
مریم خانم یعنی شما او را می شناسید؟ بله.بله. همیشه عینک می زد. صورت گردی داشت. یک خال کوچک گوشتی هم بالای لبش بود. تازگی ها در آن محله خانه خریده اید؟ قبلا شما را آنجا ندیده بودم. مرده؟ کی؟ امسال؟ خدا بیامرزدش. قرآن را از او یاد گرفتم. برای همین بلدم بخوانم. زن دلسوزی بود. آخر جلسه قرائت، احکام هم یاد می داد. سیزده سالم بود. مادرم همیشه سرش به کار خودش گرم بود. پدرم هم اصلا سر در نمی آورد که دختر چند سالگی به سن تکلیف می رسد. یک روز خانم آقا بعد از قرائت گفت سن تکلیف دختر نه سال است. آن روز حس کردم دیگ آب جوش بزرگی سرم ریختند. چهار سال از سن تکلیفم می گذشت و من حتی یک نماز نخوانده بودم. وضو گرفتن بلد نبودم. روزه هایی که بر گردنم بود… وای وای…
ناراحت نباشم؟! جاهل قاصر بوده ام؟! جاهل قاصر به چه معناست؟بله. شما درست می فرمایید؛ ولی من می توانستم زودتر از خانم آقا سؤال کنم. فقط به این ذهن خرفتم نرسید. خدا گناهانم را ببخشد. خانم آقا وضو گرفتن و نماز خواندن را یادم داد. بعد از آن تمام نمازها و روزه هایم را قضا کردم. سر تمام نمازهایم دعایش می کنم. احکام و اعتقادات دینیم را از او یاد گرفتم…
خوش به حالم؟ مریم خانم دل پری داری! زیاد غصه نخور. همان قرآن را هم پدرم نگذاشت درست و درمان بروم. خدا امام خمینی را رحمت کند. بعد از انقلاب اوضاع مملکت تغییر کرد. امام خمینی(ره) دوباره اسلام را به ایران برگرداند. به زن ها ارزش بخشید. الگویش پیامبر خدا (ص) بود دیگر. شما حتماً بهتر از من بیسواد می دانید پیامبر(ص) چه کرد. خدا بیامرزد خانم آقا را او آخر جلسه هایش از پیامبر(ص) و ائمه(ع) هم صحبت می کرد. گفتم هر چه بلدم از او یادگرفته ام. می گفت قبل از اینکه پیامبر(ص) اسلام را تبلیغ کند. زن ها هیچ حق و حقوقی نداشته اند. دخترها را زنده بگور می کرده اند. زن ها را همراه خانه و لوازمش به عنوان ارثیه برمی داشته اند. زن ها هم حق شکایت نداشته اند. وقتی پیامبر(ص) مبعوث شد. اسلام را بین مردم جا انداخت و به زن ها ارزش داد. زن ها مثل مردها دارای حق و حقوق مستقل شدند. دختر رحمت شد و پسر نعمت. رحمتی که مورد سؤال واقع نمی شد. زن ها هم مثل مردها ارث می بردند. سرتان را درد نیاورم…
امام(ره) هم به زن ها ارزش داد. کی شوهرم اجازه می داد من درس بخوانم؟ آن هم با چند بچه قد و نیم قد. کجا می توانستم درس بخوانم؟ من که رویم نمی شد مدرسه بروم. امام(ره) دستور تشکیل نهضت سواد آموزی را داد. به برکت خانم آقا می توانم بخوانم. یعنی امسال به برکت امام(ره) خواهم توانست بنویسم؟…»