بی اعتمادی
پیراهن های مردانه بسته بندی شده پشت ویترین، نظرش را جلب کرد. چشمش دنبال یک رنگ و طرح شیک بود. وارد مغازه شد. سلام کرد. مفازه دار جواب سلامش را داد و تعارف کرد.
جلو پیشخوان ایستاد و گفت:«یه پیراهن شیک می خوام.» مغازه دار چند جعبه روی پیشخوان چید و یکی یکی درشان را باز کرد و گفت:«جنس پیرهنامون عالیه. همش کار ترکه. رنگاشم شیکه. کدومو براتون بپیچم.» به لباس های روی پیشخوان اصلاً توجه نکرد. همانطور که طبقات داخل مغازه را نگاه می کرد، گفت:«کار ترک نمی خوام. اگه جنس ایرانی دارین برام بیارین.» مغازه دار ناراحت شد و با لحن تندی گفت:«ما همه کارامون برنده. چرا با آوردن جنس ایرانی، اسم و رسم مغازه و برند بودنمون رو خراب کنیم؟ نه آقا ما جنس ایرانی نداریم.»
تمام مغازه های بازار را گشت؛ اما نتوانست لباس مورد نظرش را پیدا کند. به خانه برگشت. گره ابروهایش در هم رفته بود. تلویزیون را روشن کرد. برنامه مستند از تولیدکنندگان ایرانی پخش می شد. مردی میانسال مشغول دوخت پیراهن مردانه بود. زاویه دوربین عوض شد. او یک پیراهن را روی دستش گرفت و گفت:«این تولید خودمونه؛ امّا اگه بگیم جنس ایرانیه هم فروشمون پایین میاد هم اینکه پول پارچشم نمی خوان بدن. برا همین این مارک ترکیه ای رو روش میزنیم و به عنوان جنس ترک وارد باز می کنیم.» تلویزیون را خاموش کرد و به پارچه فروشی رفت.