هر که طاووس خواهد جور ...
از روستای تتماج گذشتند و به کوه سفید رسیدند. نسیم خنک بهاری صورتش را نوازش داد. صبحانه را در اتاقک دامنه کوه خوردند. نگاهی به جاده باریک کمرکش کوه انداخت. بسم الله گفت و گام هایش را محکم برداشت. بین راه با دیدن افرادی که به طرف پایین می آمدند و خداقوت می گفتند، خودش را در مسیر پیاده روی اربعین دید. آرام زیر لب زمزمه کرد: پای پیاده هم ره جاده ره می سپارم…آخر مسیر پای رفتنش لنگ شده بود. با هزار زحمت، جلو رفت. از دور ساختمان هایی نمایان شد.
اتاق های روستایی که برای زائران خسته ی راه مثل سوئیت بود. یک اتاق بزرگ و دلباز اجاره کردند. بعد از استراحت و صرف غذا به طرف نگین انگشتر کوهستان (کعبه کوچک کوه سفید) رهسپار شدند. نماز و زیارت و دعا، خستگی مسیر را از تنشان خارج کرد.
به طرف روستای وش که در پایین زیارت قرار داشت حرکت کردند. روستایی بکر با مردمی مهمان نواز و مهربان. در، دیوار و پنجره هایش نشان از قدمت روستا داشت. درختان سیب، انگور یاقوتی و سفید، گل و گیاهان اطراف جاده، گل های ختمی و پونه های وحشی، هوای پاک و سکوت مطلق، دل شهر زده شان را آرام کرد. صدای شرشر آب، بهم خوردن برگ درختان و نغمه سرایی بلبل ها روحشان را به پرواز درآورد؛
امّا ساکنان آنجا از اینکه درون دره ای زندگی می کنند که هیچ راه ارتباطی با بیرون ندارند ناراحت بودند. تمام وسایل مورد نیازشان را باید با الاغ و زحمت فراوان به روستا می آوردند.
یک گونی پر سیب خشک و برگه قیصی خریدند تا هم دل اهالی روستا شاد شود و هم چرخه اقتصادشان بچرخد. قبل از غروب آفتاب به طرف زیارت به راه افتادند. خشکسالی باعث شده بود، زائران نیز از کم آبی رنج ببرند و بیش از یک یا دو روز آنجا دوام نیاورند. نوروز سال بعد دوباره به آنجا برگشتند. برای دیدن محیط بکر روستا به آنجا رفتند. از صحنه ای که دیدند بسیار ناراحت شدند. روستا دیگر بکر نبود. بسیاری از درختانش را برای ساختن جاده قطع کرده بودند. جاده ماشین رو تا داخل روستا آمده بود.