عیدانه
گوشی همراهش زنگ خورد. دستش را زیر چادر برد و داخل کیفش را دست کشید. یکی یکی وسایلش را لمس کرد. بالاخره دستش به گوشی رسید. با عجله گوشی را بیرون آورد و جواب داد: «بله.» صدای گرم شوهرش بود.
-«زیارت کردی؟»
- «بله.»
- «زود بیا. همه منتظرتن.»
- «باشه. اومدم.»
نزدیک خروجی، میزی گذاشته بودند و بالای آن روی پرده ای بزرگ نوشته شده بود ثبت نام طرح اکرام ایتام. سال ها قبل که این طرح برای اولین بار کلید خورده بود آرزو داشت روزی بتواند در این طرح شرکت کند. جلو میز خشکش زد. پاهایش توان رفتن نداشت. چند نفر جلو میز ایستاده بودند و خانم مسئولِ ثبت نام، برایشان توضیح می داد و راهنماییشان می کرد تا بتوانند یتیم مورد نظرشان را انتخاب کنند. خانم روبه او کرد و گفت:«ببخشین میتونم کمکتون کنم.» جواب داد:«بله، منم میخوام تو این طرح شرکت کنم.» فرم ثبت نام را جلویش گذاشت و گفت :«این فرمو تکمیل کنین و یتیم مورد نظرتونو انتخاب کنین.»
نام و نام خانوادگی اش را نوشت که دوباره گوشی اش زنگ خورد. گوشی را جواب داد. همه منتظرش بودند. برادر شوهرش باید به شرکت می رفت. نمی توانست بیش از این منتظرشان بگذارد. دستپاچه شده بود. گفت:«خانم ببخشین من وقت ندارم کسی رو انتخاب کنم.» خیلی دوست داشت یتیم را خودش انتخاب کند؛ اما باید می رفت. خانم جواب داد:«شما مبلغ مورد نظرتونو که نباید کمتر از ده هزار تومن در ماه باشه بنویسین و گزینه «انتخاب یتیم به عهده کمیته »رو انتخاب کنین و امضا بزنین بقیه شو پر نکنین هر چند لازمه؛ اما اشکال نداره. » سریع فرم را پر کرد و به طرف ماشین حرکت کرد…
اولین روز عید نوروز بود. یاد یتیم نوازی امام علی علیه السلام و اهل بیتش افتاد. آیه «و یطعمون الطعام علی حبّه مسکینا و یتیما و اسیرا» را زمزمه کرد. کارت عابر بانکش را برداشت و ماهانه پسرش -همان یتیم منتخب کمیته- را به نیت عیدی اهل بیت علیهم السلام به حساب ریخت. عصر آن روز به خانه پدر شوهرش رفت. دو برابر پولی که به حساب آن یتیم ریخته بود، به او عیدی دادند.