شرط پرواز
یکی یکی مسافرها بلیطها و پاسپورتهایشان را تحویل مسئول باجه داده و بعد از تأیید برای تحویل چمدانهایشان به قسمت دیگر فرودگاه میرفتند. مسئول باجه مشخصات او را در مانیتور روبرویش چک کرد. نگاهی به او انداخت و گوشی تلفن را برداشت. چند دقیقه بعد مرد جوان و شیکپوشی به طرف باجه آمد. بلیط را گرفت. سرش را جلو مانیتور آورد. نگاهی به او و مانیتور انداخت. آرایش غلیظی داشت. موهای بافته شدهاش تا نزدیک باسنش آمده و تاپ رومی قرمز، جلوه سفیدی بدنش را چند برابر کرده بود. سفیدی ران پایش از زیر ساپورت تنگش پیدا بود.
مرد جوان گفت:«خانم شما نمیتونی با این بلیط سوار هواپیما بشی.» چهرهاش در هم رفت. گفت:«آخه چرا؟» جوان در حالی که لبخندی به لب داشت؛ گفت:«بلیط شما رایگانه. مخصوص کارمندان شرکت ما و خانوادههاشون صادر شده.» چشمهایش را درشت کرد. لبخندی زد و گفت:«خب منم جزو خانواده کارمندای شرکتتونم!» جوان محکم و صریح جواب داد:«بله. امّا انگار بهتون نگفتن شرط استفاده از این بلیط، داشتن پوشش مناسب و شایسته شرکت ماست؛ چون شما نمایندگان ما در کشور مقصد به حساب میاید و باید اونطور که شایسته شرکته، لباس بپوشید و آرایش نداشته باشید.» سرش را به عنوان تفهیم صحبتهای مرد جوان تکان داد و گفت:«ولی الان لباس مناسب همراهم ندارم. حالا چی کار کنم؟» جوان، سرش را پایین انداخت و آرام گفت:«متأسفم خانم. بلیط شما باطل میشه.»
چمدانش را برداشت و به سالن انتظار برگشت. روی صندلی نشست. صورتش را با دستانش پوشاند. مادرش گفته بود برای استفاده از این بلیط نباید مثل همیشه لباس بپوشد و آرایش کند؛ شرکتشان آرایش غلیظ و پوشیدن لباس نامناسب را نشان از بیفرهنگی و کار زنان بیعفت میداند. بین افسوس گذشته و پشیمانی حال سرگردان بود که صدای هواپیمای در حال پرواز برایش دست تکان داد.