نه رئیس جمهور بود، نه وزیر، نه ...
نه رئیس جمهور بود، نه وزیر، نه رئیس مجلس و نه نماینده. تفاوت حق و باطل را خوب می دانست. از حرکات و سکنات هر کسی منظورش را متوجه می شد. جلو تلویزیون نشسته بود. دیدار رئیس جمهور با وزیر فرانسه را تماشا می کرد. برنامه تمام شد. ابروهایش درهم رفت. با لحنی عصبانی گفت: «طرز نشستن لودریان رو دیدی؟ وقتی موقع صحبت کردن مقامات یکیشون پا روی پا بندازه و کف پاش سمت طرف مقابلش باشه یعنی تو و کشورت خاک کف پای من و کشورم هستین. تو این چند سال اولین بار نیس به ما همچین توهینایی میشه.» از سیاست های نابخردانه دولت خیلی ناراحت بود. می گفت: «خدا عاقبتمونو ختم به خیر کنه . مسلمون نباید زیر بار ذلّت بره. کاش مردم چشم باز کنن.» دوباره قلبش درد گرفت. چند سالی می شد ناراحتی قلبی داشت. سابقه نداشت برای نماز صبح بلند نشود. صورتش یخ کرده بود.