27 اسفند 1396
دنبالش تا دم در رفت. قرآن را بالا گرفت و گفت:«پسرم از زیر قرآن رد شو تا محافظت باشه.» نگاهی به پسرش انداخت و گفت: «قربون قد و بالات برم. کی برمی گردی؟» پسر جواب داد:«سعی می کنم دو هفته دیگه برگردم.» پیشانی مادرش را بوسید. ساکش را روی دوشش انداخت و رفت.… بیشتر »
4 نظر