03 اسفند 1396
شانه را آوردم که به مادرم بدهم تا موهایم را شانه کند. هنوز نیمی از موهایم را شانه نکرده بود که کتفش درد گرفت. بغض کرد و شانه را به دستم داد. گفت: «تا کی من موهاتو شونه کنم؟ بگیر، خودت شونه کن.» سرش را روی پایش گذاشت و شروع کرد به گریه کردن. جلویش نشستم.… بیشتر »
2 نظر