21 اردیبهشت 1397
کفش هایش پاره و فرسوده شده بودند. پدر به او قول داده بود؛ اگر در کارهای مزرعه کمکش کند، برایش یک جفت کفش نو بخرد. با تمام توانش در کارها به پدر کمک کرد. آن روز بعد از فروش محصول، پدر به خانه آمد. به او گفت:«پسرم، الان میرم برات کفشی که قولشو داده بودمو… بیشتر »
3 نظر