04 خرداد 1397
علی و زهرا مهمان ها را تا پشت در بدرقه کردند. ساعت 12 شب بود. علی مچ دست زهرا را گرفت و گفت:«بیا بریم بخوابیم.» زهرا دستش را از دست علی بیرون کشید. به طرف پذیرایی رفت. اخم هایش را در هم کرد. با دست به دور تا دور اتاق اشاره کرد و گفت:«نمی بینی همه جا… بیشتر »
7 نظر