11 مرداد 1397
خسته و کوفته از سر کار برگشتم. شهاب داخل اتاقش با تبلت بازی میکرد. مادرش داخل آشپزخانه مشغول بود. از خستگی و خوابآلودگی دیگر توان نداشتم. نتوانستم تا آماده شدن شام بیدار بنشینم. به اتاق خواب رفتم و روی تخت دراز کشیدم. صدای خانمم از آشپزخانه آمد که… بیشتر »
9 نظر
01 اسفند 1396
همه بچه ها قبول کردند، قایم باشک بازی کنند. قرار شد همه قایم شوند و سعید چشم بگذارد. سعید ناشنوا بود. ساره به او یاد داده بود با انگشتانش تا 10 بشمرد. ساره با روسریش چشمهای سعید را محکم بست. کوچه پهن نبود ؛ اما جای پنهان شدن زیاد داشت. سعید در پناه یک… بیشتر »