25 بهمن 1396
نوشته بود نماز ستون دین است. پرده را جلو در مغازه بست و به طرف مسجد رفت.
رهگذری از او پرسید: نمی ترسی دزد به مغازه ات بزند.
- سالها پدرم همین کار را انجام داد و مغازه اش را دزد نزد.
- زمان پدرت با الان فرق میکند.
- ولی خدای الان همان خدای زمان پدرم است.
جوان مکثی کرد و گفت: ما اطاعت امر خدا کرده از نمازش مواظبت می کنیم و اموالمان را به او می سپاریم، او نیز نگهدار اموال ماست.
نظر دهید »
18 بهمن 1396
صبح شد. زبان رو به بقیه اعضای بدن کرد و گفت: حالتون چطوره؟ همهمه ای به راه افتاد. ناگهان همه یک صدا جواب دادند: خوبیم ، اگه تو بذاری. یکی از آن ها به نیابت از بقیه گفت: تو رو به خدا قسمت میدیم از خدا بترس و کاری کن که ما مستحق پاداش بشیم نه عذاب.