25 مهر 1397
بعد از نماز صبح، به طرف حمام رفت. در حمام را باز کرد. وسط چهارچوب ایستاد. سبد لباس های چرک، روی لباسشویی دوقلو، کنار حمام خودنمایی می کرد. لباس ها تا نزدیک سقف رسیده بود. زهرا ساعت هشت کلاس داشت. تا آن موقع می توانست لباس ها را بشوید؛ امّا نمی خواست آن… بیشتر »
4 نظر
06 اسفند 1396
- هیس! هیچی نگو. خوب گوش کن. - چیه زن؟! - از خونه همسایه صدا بچه گربه میاد. غلط نکنم اینام کلاسشون بالا رفته از این جک و جونورا آوردن تو خونشون. - اینجور نگو زن! شاید … - شاید چی؟ شاید چی؟ هاااااهاااااا - خب باشه می رم از همسایه بغلی می پرسم شاید… بیشتر »