06 فروردین 1398
سفره هفت سین را چید. به ظرف های سفالی فیروزه ای داخل سفره خیره شد. حمید شکل برگش را دوست داشت و او ماهی. حمید دستی به ریش های پرپشتش کشید و گفت:«زینبم هر دو را می خریم.» زینب اخم هایش را در هم برد و گفت:«حمیدآقا اسراف نیست؟» حمید دستش را اهرم چانه اش… بیشتر »
4 نظر
25 اسفند 1396
مادر نگاهی به قرآن روی طاقچه انداخت. نیم وجبی خاک رویش نشسته بود. آن را برداشت و گردگیری کرد… . . سفره هفت سین را روی میز کنار اتاق چید. قرآن را هم روی میز گذاشت … . . پدر صفحه اول آن را باز کرد و چند اسکناس نو برای عیدی فرزندانش وسط آن… بیشتر »