19 اسفند 1397
بلندی دو سانتی چهارچوب در را ندیدم. پایم به آن گیر کرد. رفتم جلو افتادنم را بگیرم که نایلون تخم مرغ ها از دستم رها شد. متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد. یک لحظه همه چیز جلو چشمم درهم رفت. صدای کربلایی را شنیدم که گفت:«بابا چه کردی؟» خودم را جمع و جور کردم.… بیشتر »
نظر دهید »