08 مرداد 1398
هنوز خورشید درست بالا نیامده بود. سمیه همراه مادر شوهر به طرف آزمایشگاه، پیاده به راه افتادند. به میدان رسیدند. سوار تاکسی شدند. مادر حمید خواست کرایه را حساب کند. دستش را داخل کیفش برد و یک اسکناس بیرون آورد. راننده پول خرد خواست. سمیه با چند سکه ای که… بیشتر »
2 نظر